theme

و این درد است که با داغ آمده است و نمی رود …

و این درد است که با داغ آمده است و نمی رود …

به قلم سولماز رضایی

امشب از آن شب ها است که به آن شام تار می گویند،
امشب از آن شب ها است که هم سرد است و هم سیاه است و هم طولانی .
خبری آمد ، خبری که آنقدر سنگین بود که تک تکمان با تمام وجود سنگینی آوار بر سر کارگران زحمتکش معدن را حس کردیم ، خبری تکان دهنده که بار دیگر همه سکوت کردیم و بار دیگر لبخند بر لب هایمان خشکید.
خبری که هم درد بود، هم افسوس بود، هم تأثر و تاسف برای خون از دست رفته شان ،
باز هم این مظلومیت آنها بود که ما را بیدار کرد .
ای کاش این مرگ جمعی دردناک فرصتی شود ، فرصتی برای دیده شدن یکی از سخت ترین شغل های جهان که کارگری معدن است ، فرصتی برای آنکه مسئولین به احترام آنان که رفته اند برای کارگران این شغل فکری کنند ،
گفته اند او که در راه یافتن روزی حلال از خانه خارج می شود حکم جهاد را داردو اگر در این راه کشته شود حکم شهادت .
شاید اینها را برای این می گویم که اندکی دلم را آرام کنم.
دلی که امشب همراه خانواده کارگران معدن است ، دلی که امشب بیش از هر زمان دیگری …
چیزی نمی توان گفت ، فقط می دانم که بچه های ایرانی یاد گرفته اند که بابا نان داد ، و اینبار بابا برای نان جان داد .
فقط میتوان برای گرفتاران در معدن دعا کرد .
به دستها و صورتشان که نگاه میکنم از خودم خجالت میکشم. ……….. و این درد است که با داغ آمده است و نمی رود …………