به قلم سولماز رضایی
ساعت را کوک کردم تا خواب نمانم . طبق معمول همه ی شب ها آنقدر خسته بودم که خوابم برد.خواب و بیدار یادم هست الیاس شیرش راتمام کرد و خوابید به عادت این دو سال گذشته . شب ها بار ها بیدار میشوم و تا مطمئن شوم که الیاس سر جایش خوابیده
نیازی به ساعت نبود امروز زودتر بیدار شدم دست های کوچک الیاس را در دستم گرفتم و به ساعت نگاه کردم مثل التهاب سال تحویل میماند یا مقلب القلوب میخوانم .به صورت الیاس نگاه میکردم .ساعت ۶:۲۵ دقیقه که شد یعنی الیاس ۲ سالش شد و رفت تا سه سالگی اش را شروع کند بغضم ترکید . هرچه دعا بلد بودم می خواندم و به الیاس نگاه می کردم . این ساعت ۶:۲۵ دقیقه ۱۰ مهر عجب ساعت عجیبی است . احساس کردم این ساعت ، ساعت خاص بین خدا ، من و الیاس است .مثل همه مادران و شاید بیش از همه عذاب وجدان دارم برای کم گذاشتن هایم برای الیاس .
دستش در دستم بود و گفتم خدایا اگر من در مادری ام قصوری دارم ، این میوه پاک ثمره باغ توست تو نگهبانش باش و انیس و مونسش در وقت تنهایی و راهبر و هدایتگرش در لحظه های گمراهی .
مخلوق ساعت ۶:۲۵ دقیقه ات را برای تمام ساعات و لحظه هایش به تو می سپرم . نمی گویم تمام هستم اما هرچه که بود و نبود تمام توان من بود .
امروز مثل هیچ روزی در تقویم من نیست . این ساعت ۶:۲۵ دقیقه ۱۰ مهر عجب ساعت عجیبی است .
تولدت مبارک نازنینم